رخت بر بستن بیصدا زنی که تو بودی، رفتن شیرزنی چون تو، در این سیاه زمانه گم کرده معنا، نمکی تازه بود بر زخم اهل خلوت، برای علی زمانه فاطمه بودی، پوران بی صدای سال و ماه.
خبر ساده بود، دکتر سیده فاطمه (پوران) شریعت رضوی بانویی فرهیخته که برادر بزرگوارش را 16 آذر در خون غلتیده دید و همسر شهیدش را زیر کوبش موساد، کبود.
رفت، نه مانند فاطمه روی دوش علی که روی دوش جماعتی بهت زده، خسته، ناامید و نادان.
مرثیهای نه برای تو که در رسای تو، نه به شوق روزگاری که معلم شهید وعده داده بود، به امید دیدار معلم شهید و شهیده زمانه، می نویسم شاید تعجیلی در این دیدار صورت بگیرد. فصل از زمانه، عظیم نعمتی است که خداوند به حق فاطمه نصیبمان کند، زودتر از این سیاه زمانه سفر کنیم.
مرگ، عجیب ساده است، به قول استاد جباری، «نوشتن از مرگ، نوشتن از عشق نیز است. این دو برایم در تلازم یکدیگرند.»
هنوز هم میتوان به مرگ امیدوار بود. این امید را نمیتوانند از من بگیرند، از ما بگیرند. دیدار به قیامت، فاطمه زمانه، دیدار به قیامت اما خوش به حالت که در آغوش حقیقت، آرام گرفتی در کنار علی، در کنار معلم شهیدت، معلم شهیدمان.
شاید بهترین توصیف در حق پوران را خود معلم شهید داشته است:
« پوران جان عزیز مهربانِ بداخلاقِ خوشقلبِ «کافر غضبِ» «مؤمن رضا»ی بدخرجِ خسیسِ حواسپرتِ جمعکنِ جیغ بنفشیِ ژوکوندْلبخندِ نُه من شیرِ لگدزنِ صبورِ تندجوشِ فرشتهْدیوِ سوهانْعمرِ تسلیتبخشِ دیوانهْزنجیرِ خردمندِ پُر«بریز و بپاشِ» «جمع و جوریِ» قایمکُنِ گمکنِ پیدانکنِ بینظمِ دقیقِ صدتومان گمکنِ چهارپولیِ پاکروحِ پلید دهنِ «مرد بیرونِ» «زن خانۀ» «همسر خوبِ» «همدم بدِ» «اهورایی ذاتِ» «اهرمنی دادِ» امیدبخشِ یأسآورِ پرحرفِ حرفنشنوِ خونگرمِ پرجوش و خروشِ یخکُنِ چون مرگ موش زودقهرِ زود آشتیِ گه بهشتیخصال و گه دوزخیروالِ ترش و شیرینِ تلخانگبینِ جمع ضدینِ رفع نقیضینِ بدترین بدِ خوب ترین خوبِ «باوی نتوان زیستنِ» «بی وی نتوان بودنِ» روح مرگدهندۀ مرگ روح دمندۀ رحمتِ پرزحمتِ رنج پر از لذتِ همشرابِ همشرنگِ هندوانۀ بدلرزِ اشکنۀ سرشکنِ خوشنوازشِ بدسرزنشِ جور به جورِ درهمبرهمِ شلوغپلوغِ قروقاطی، عزیزی که تو را نمیتوانم تحمل کنم و دنیا هم بدون تو تحملناپذیر است. »